زمستان ۲۵ سال قبل بود برف شدیدی میبارید و باد آن را به صورتت میزد هوا خیلی سرد بود داشتم بر میگشتم خانه، ساعت حوالی ۱۰ شب ، دیگر طاقت سرما را نداشتم پس شروع کردم به دویدن تا زودتر به خانه برسم بعد از یک ربع رسیدم سر کوچه ، خسته نشده بودم ، خیس عرق نفس نفس میزدم و بعدش سرفه ام شروع شد . جوانی بودم عاشق کتاب ، عادت کرده بودم هر روز عصر نزدیک دو ساعت بدوم . به علت کار و درس و بحث و سایر مشغلهها امکان ورزش منظم را نداشتم در عوض بعد از ظهرها از ساعت ۳ تا ساعت ۸ وقتم را آزاد میکردم و ورزشم شروع میشد . به خانه که رسیدم چایی خوردم ، دوش گرفتم سرفه ام خوب شد . فکری به ذهنم رسید : من اولین بار نبود در زمستان زیر برف و در سرما میدویدم زیاد هم ندویده بودم پس چرا سرفه ام گرفت ؛ نتیحهای که گرفتم توانایی بدنم نسبت به سال قبل کمتر شده . از کودکی سرما را دوست داشتم . بر خلاف اصرار مادرم هیچ وقت نه کلاه استفاده میکردم نه دستکش و نه شال گردن . هر چه بیشتر سردم میشد لذت بیشتری میبردم ... . از پنجره بیرون دیده میشد شب بود ولی سفید و از جای گرم و نرمم سوز و باد و کوران بیرون کاملا احساس میشد . زمستان را دوست داشتم .
گرانولاي قهوه ايه جذاب بازدید : 307
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 0:37